معنی فلسفه ارسطویی

ترکی به فارسی

فلسفه

فلسفه

فارسی به عربی

فلسفه

فلسفه

لغت نامه دهخدا

فلسفه

فلسفه. [ف َ س َ ف َ / ف ِ] (معرب، اِ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت. علم به حقایق موجودات به اندازه ٔ توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه ٔ عملی یا حکمت عملی و فلسفه ٔ اکتسابی نظری یا حکمت نظری. حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است. حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است: الف) فلسفه ٔ ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی، طبیعیات. ب) فلسفه ٔ اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب وامکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخص. ج) فلسفه ٔ اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات. (ازفرهنگ فارسی معین). لفظی است یونانی، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است، و فلسفه ٔ اولی عبارت از علم الهی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق - صلی اﷲ علیه و سلم - در سخن خود: خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنی هاو تجرد از جسمانیات. (تعریفات جرجانی):
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید.
خاقانی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.
خاقانی.
قصه گفت او شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق الفلسفه.
مولوی.
فلسفه گفتش بسی و او خموش
ناگهان واکرد از سر روی پوش.
مولوی.
- فلسفه ٔ اشراق. رجوع به اشراق شود.
- فلسفه بافی، سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن. استدلال بی پایه کردن.
- || پرگویی کردن در مسائلی که مورد علاقه ٔ دیگران نیست.
- فلسفه ٔ بحثی (بحثیه)، فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفه ٔ ذوقی. (فرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه، از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفه ٔ خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است. (فرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔ ذوقی (ذوقیه)، اشراق. مقابل فلسفه ٔ بحثی. رجوع به ترکیب فلسفه ٔ بحثی و نیز رجوع به کلمه ٔ اشراق شود.
- فلسفه ٔ ریاضیه، یکی از اقسام فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص در اشیاء که صاحب ماده است نباشد بلکه فحص از اشیاء موجوده ای در ماده است چون مقادیر و اشکال و حرکات و آنچه بدان ماند. (یادداشت مؤلف). اقسام فلسفه ٔ ریاضیه نزد قدما چهار است: علم عدد و حساب، علم هندسه، علم هیئت و علم موسیقی. (یادداشت دیگر مؤلف). رجوع به معنی اصلی کلمه ٔ فلسفه شود.
- فلسفه ٔ طبیعیه، یکی از اقسام سه گانه ٔ فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص از اشیاء صاحب عنصر و ماده میباشد و از اقسام آن علم طب، علم به آثارعلویه از قبیل بارانها و بادها و تندر و درخش و امثال آن، علم معادن و نباتات و حیوان و کیمیا و طبیعت و هرچه زیر فلک قمر است. (یادداشت مؤلف). رجوع به طبیعیات شود.
- فلسفه ٔ عامیه، از مصطلحات صدرالدین شیرازی و مراد فلسفه ٔ مشهور و معمول است. مقابل فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه شود.
- فلسفه ٔ علمیه. رجوع به تعریف خود فلسفه شود.
- فلسفه ٔ فیضیه، فلسفه ٔ افلاطون. فلسفه ٔ اشراق. (ازفرهنگ فارسی معین).
- فلسفه ٔکشفی (کشفیه). رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ مشاء. رجوع به مشاء شود.
- فلسفه ٔمشارقه (مشرقیه). رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ نظریه (نظری).رجوع به تعریف فلسفه و حکمت نظری شود.
- فلسفی. رجوع به فلسفی و نیز رجوع به حکمت شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

فلسفه

الهیات، حکمت، راز، سر

فارسی به ایتالیایی

فلسفه

filosofia

فارسی به آلمانی

فلسفه

Grundanschauung (f), Philosophie (f), Weltanschauung (f)

فرهنگ فارسی هوشیار

فلسفه مشرقیه

فلسفه اشراق: فرزان یانیک

فرهنگ معین

فلسفه

حکمت، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است، علت، دلیل، بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق. [خوانش: (فَ لْ سَ فِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فلسفه

فرزان

معادل ابجد

فلسفه ارسطویی

551

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری